۲۶

 

 مدام از تلخی این روزهایم می‌گویی

و من تنها.. 

واژه‌ها را.. 

قبل از اینکه متولد شوند 

در آرامگاهشان دفن می‌کنم..

۲۵

 

مشتی ست خاک تمام تنم.. 

هیچ می‌شوم در طوفان نفسهات..

۲۴

 

کجایید.. 

ای پدران آدم؟؟

۲۳


بوی آخرهای پاییز را می‌دهی..

همان آخرها که همه چیز رنگ می‌بازد..

۲۲


بیا تا برایت بگویم

می‌خواهم با تک سیم آخر..

نت "دو" را بنوازم برایت

با گام‌هایی تا بی‌نهایت..

۲۱

 

دلم تنگ است برای آن شعبه‌های خیالی مک دونالد..

۲۰


همه‌ی مرا پر می‌کنی، از آن حرف‌های ممنوعه.. 

۱۹

 

بت شکن...

۱۸

 

میان این بودن و نبودن های مکرر در حال نوسان بودم  

در همان کافه ای که بعد از تو هر روزش را غبار گرفته..  

با آن تلخی مشکی رنگ همیشگی..  

. .  

صدایی در سکوت می گریست..  

نگاهی به در مانده بود..  

و شاعری..  

یک فنجان بغض سفارش می داد..

۱۷

 

هرگز کسی به کشتن خویش چنین کمر نبست، که من به زیستن خویش..