با توام..
تو ..
ای حضور مبهم بدوی..
ای که دوستت دارم..
تمام فلسفهام، جا مانده در حریر آتشین اندامت..
و تو را ناگهان گم کردم..
شاید میان آن شمعدانیها
حوالی آن دورهای ناممکن..
جایی میان رد پای اشکهایم..
مدام از تلخی این روزهایم میگویی
و من تنها..
واژهها را..
قبل از اینکه متولد شوند
در آرامگاهشان دفن میکنم..