۳۳

 

تنهایی ما.. 

سوی خدا می‌رفت...

۳۲

 

با توام.. 

تو .. 

ای حضور مبهم بدوی.. 

ای که دوستت دارم.. 

تمام فلسفه‌ام، جا مانده در حریر آتشین اندامت.. 

 

۳۱

 

مثل این بود که داشتیم سایه‌ها را سر می‌کشیدیم 

آرام... آرام.. 

عمیق.. عمیق..

۳۰

 

پناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده..

۲۹

 

چمدان‌هایت پر می‌شوند.. 

دل من خالی..

۲۸

 

فصل تنهایی جیب‌هایم..

۲۷

 

و تو را ناگهان گم کردم.. 

شاید میان آن شمعدانی‌ها 

حوالی آن دورهای ناممکن.. 

جایی میان رد پای اشک‌هایم..

۲۶

 

 مدام از تلخی این روزهایم می‌گویی

و من تنها.. 

واژه‌ها را.. 

قبل از اینکه متولد شوند 

در آرامگاهشان دفن می‌کنم..

۲۵

 

مشتی ست خاک تمام تنم.. 

هیچ می‌شوم در طوفان نفسهات..

۲۴

 

کجایید.. 

ای پدران آدم؟؟