۷۶

مرا عفو کنید

نعشگی‌های از دست رفته..

۷۵

 

درد یعنی اشک‌های آرام شبانه‌ی تو..  

طاقت بیار بانو..  

طاقت بیار

۷۴

 

نیستی تو .. 

بغض‌هایم گره ‌خورده‌اند به ابرهایی که 

حتی حادثه‌ی باران را از یاد برده‌اند.. 

۷۳

 

در تاریکی خیابان‌های یخ زده

احتمال آن آغوش گم..

۷۲

 

نه کوهی بود که فرهادش تو شوی.. 

نه آن دیوارهای فاصله.. 

میان من و تو 

یک دو حرفی بزرگ بود.. 

" او "

۷۱

 

نزدیک دورها..

۷۰

 

وای از این زندگی درختی 

یک‌جا بودن 

و برگ‌ها را به باد دادن..

69


پروانه‌ای که می‌رفت، به صیادی که برمی‌گشت لبخند می‌زند هنوز..

                                                                                            "محمد موسویان"

68


آدم وقتی سرش از تنش جدا شد، دیگر هیچ متد تلقین به نفسی به دردش نمی‌خورد که بگوید نخیر.. سرم به تنم چسبیده...

"سعی کن اینو درک کنی عزیزم.."

۶۷

 

می‌بینی؟ 

داری آرام آرام کم می‌شوی از زمزمه‌ی آب.. 

هیاهوی گنجشک‌های آن خیابان ۱۲ متری

داری پاک می‌شوی از حافظه‌ی صبح.. 

دیگر هیچکدام از کافه‌ها از تو یاد نمی‌کنند.. 

و من خشک و مات 

تنها برایشان دست تکان می‌دهم..