۸۶

 

آخ که چقدر دلم برای سینه‌ات تنگ است که بشود سرم را فرو کنم تویش و زار بزنم و تو.. ساکت گوش کنی..

۸۵

 

کوه بود که دست‌های مرا گرفت..

۸۴

  

با این همه من زنده‌ام و از زندگانی پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد..

                                                                                                     "چاپلین"

۸۳

 

میان جمجمه‌های تهی که زبان باز می‌کنند..

۸۲

 

یک بار دیگر هم آمده بود در خیالم.. آن شب که بی‌باران بودند کوچه باغ‌‌های پشت خانه.. از لای درخت‌های توت آمد.. دستم را گرفت و کشاندم کنار تیر چراغ برق و شاپرک‌ها را نشانم داد..   

...

اینجا آسمان همیشه ابری است ساشوا.. همیشه غباری هست در هوا.. میان آدم‌ها..چیزی شبیه اندوه.. و من خسته‌تر از همیشه.. فقط .. فقط یک نگاهم.. 

نگارنم نباش.. دیگر نگرانم نباش.. همه چیز خوب است.. همه‌ی اشک‌ها را ریخته‌ام.. پاکت‌های سیگار خالی‌اند.. امروز آخرین ماهی آکواریوم هم مرد و من دیگر مواظب هیچ چیز نیستم.. دیگر نگران هیچ چیز نیستم... این روزها که می‌گذرد.. خالی‌ام از احساس.. خالی..

... 

حالا... هر شب که پرده‌ها را باد تکان می‌دهد.. می‌آید... آرام آرام.. از پشت پیچک‌های دیوار همسایه.. می‌آید و در گوشم می‌خندد.. می‌آید و حسرت‌های گذشته را به یادم می‌آورد.. حسرت نوازش موهایش..     

۸۱

 

حافظا لطف حق ار با تو عنایت دارد 

باش فارغ ز غم دوزخ و شادی بهشت

۸۰

 

مثل تلخی شراب بود.. 

فقط جرعه‌ی اول.. 

فقط جرعه‌ی اولش تلخ بود فراموشی تو..

۷۹

 

اینجا هنوز بوی تو را می‌دهد..  

+ کافه نادری..

۷۸

 

نیمه شب.. 

نور بالا.. 

میان خیابان‌های تنها..

۷۷

 

می‌دانی ساشوا.. من از همان کودکی.. از همان کودکی‌هایی که درست یادم نیست.. می‌ترسیدم از اینکه خوابم ببرد و یک نفر گم شود میان کابوس‌هایم.. مثل آن شب که مادربزرگ گم شد و انگار که خواب رفته باشد همه چیز.. می‌ترسیدم از هیاهوی آن دور دست‌ها.. از این‌که آدم‌های مغموم چشم‌هاشان آبی شود ناگهان و راهشان را بکشند و بروند از کنارم بی‌آنکه ببینندم..

من از گم شدن‌ها می‌ترسم.. وقتی که.. دیوارهای سرد.. شیهه می‌کشند..