میگوید: اگر یک روز دختر داشتم.. دلم میخواست که مثل تو بود..
فکر میکنم.. اگر یک روز دختر داشته باشم.. اصلا دلم نمیخواهد که مثل من باشد..
خوابش را میدیدم..
میدانی.. من هنوز هم شک دارم که رفته باشد..یکجایی نزدیک اینجاست.. این را فقط پروانههای دیشب باور دارند.. همانها که کنارش بودند.. نشسته بود آن گوشه.. مثل همیشه حافظ میخواند.. صدایش ولی.. از یک جای دور میآمد.. خیلی دور.. آدم را میبرد به حوالی آن خیالهایی که هوایشان سرد است..
فقط.. نمیدانم چرا نگاه نمیکرد به من.. هر چه صدایش میکردم .. خیره شده بود به آسمان..
تو اگر دیدیش.. بگو که ستارههایش را من ندزدیدم.. باور نداری..؟
روزی که از شمال برمیگشتیم.. غروب، در بین راه..
..
دیگر تهیست این عکس
از تو
از من..
مثل این که آسمان از پرواز
چشم از اشک تهی باشد
مثل اینکه
دست خطت را
یک شبه باد با خود برده باشد از پشت عکسهای خاکستری
بدرود.. و به همراهت نیروی هراس
دیگر لحظههای کثیف دروغ را
در مرداب زندگی غرق نخواهم کرد..
غرق خواهم شد..
در سکوت سیال شب
در عبور عریان عشق..
و همیشه تر از همیشه
در غروب طلوع خواهند کرد
چشمانم..