خوابش را میدیدم..
میدانی.. من هنوز هم شک دارم که رفته باشد..یکجایی نزدیک اینجاست.. این را فقط پروانههای دیشب باور دارند.. همانها که کنارش بودند.. نشسته بود آن گوشه.. مثل همیشه حافظ میخواند.. صدایش ولی.. از یک جای دور میآمد.. خیلی دور.. آدم را میبرد به حوالی آن خیالهایی که هوایشان سرد است..
فقط.. نمیدانم چرا نگاه نمیکرد به من.. هر چه صدایش میکردم .. خیره شده بود به آسمان..
تو اگر دیدیش.. بگو که ستارههایش را من ندزدیدم.. باور نداری..؟