-
۱۰۷
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 11:57
closed "من مفهوم یک افسانهی شوم را با شک خود مقیاس کردهام و چیزی شبیه به کفتار را از آن بیرون همیشه منتظر منتظر لاشهای در آستانهی شکستن.. .. من هیچگاه مادرم را نمیبخشم که من را به دنیا آورد.. و دیگر لحظههای کثیف دروغ را در مرداب زندگی غرق نخواهم کرد غرق خواهم شد در سکوت سیال شب در عبور عریان عشق و همیشه تر...
-
۱۰۵
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 11:28
شیطان بگو که دست خدا در کار بود..
-
۱۰۴
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 10:23
چه اسفندها.. آه! چه اسفندها که دود کردیم برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند این روزها میرسی از همین راه..! "قیصر امینپور"
-
۱۰۳
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 03:27
بی تو نه بوی ِ خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده ، در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل وجگر "حسین پناهی"
-
۱۰۲
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 02:59
شجاعانه میترسم از نگاه تلخ حقیقت در پشت یک خیال..
-
۱۰۱
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 14:53
میان سکوت سطرها.. دستهای تو...
-
۱۰۰
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 14:17
"اینجا همه از هم میپرسند: - حالت چطور است؟ اما کسی یک بار هم از من نپرسید: -بالت.." قیصر امینپور
-
۹۹
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 10:12
بگو اونقدر تو تنهایی خودش دست و پا زد که مرد..
-
۹۸
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 18:42
باید خطر کنم قبل از آنکه از لای کتابها به دنیا بیایی و تیزی سخنانت را در قلبم غلاف کنی..
-
۹۷
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 13:10
بوی باران میداد هوا.. بوی خاک.. و آن همه روز که گذشته بود از آخرین دیدارمان.. خوشحال بودم.. از اینکه هنوز هم هستم در خاطراتشان.. از اینکه مثل من همه چیز را دفن نکرده بودند.. اینکه هنوز هم زندهاند و میتوانند لبخند بزنند میان این همه جماعت مرده.. استاد.. که فکر میکنم هر چند سال هم که بگذرد چهرهاش هیچ تغییری نخواهد...
-
۹۶
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 00:26
میگوید: اگر یک روز دختر داشتم.. دلم میخواست که مثل تو بود.. فکر میکنم.. اگر یک روز دختر داشته باشم.. اصلا دلم نمیخواهد که مثل من باشد..
-
۹۵
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 00:22
فریاد میزد مدام آن کسی که در من بود..
-
۹۴
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 16:24
مثل لبخند کهنهای که سالها منتظرش باشی..
-
۹۳
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 16:05
خوابش را میدیدم.. میدانی.. من هنوز هم شک دارم که رفته باشد..یکجایی نزدیک اینجاست.. این را فقط پروانههای دیشب باور دارند.. همانها که کنارش بودند.. نشسته بود آن گوشه.. مثل همیشه حافظ میخواند.. صدایش ولی.. از یک جای دور میآمد.. خیلی دور.. آدم را میبرد به حوالی آن خیالهایی که هوایشان سرد است.. فقط.. نمیدانم چرا...
-
۹۲
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:53
پرنده می گوید، مرد غمگینی از درخت افتاده، باورش می شود درخت، از پرنده میافتد.. " محمد موسویان "
-
۹۱
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 02:50
روزی که از شمال برمیگشتیم.. غروب، در بین راه.. .. دیگر تهیست این عکس از تو از من.. مثل این که آسمان از پرواز چشم از اشک تهی باشد مثل اینکه دست خطت را یک شبه باد با خود برده باشد از پشت عکسهای خاکستری
-
۹۰
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 01:55
این همان نوستالژی بهشت گمشدهی من است.. آغوش تو..
-
۸۹
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 00:16
هر شب.. زلزله میآید در دنیای من..
-
۸۸
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 13:52
بدرود.. و به همراهت نیروی هراس
-
۸۷
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 02:34
دیگر لحظههای کثیف دروغ را در مرداب زندگی غرق نخواهم کرد.. غرق خواهم شد.. در سکوت سیال شب در عبور عریان عشق.. و همیشه تر از همیشه در غروب طلوع خواهند کرد چشمانم..
-
۸۶
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 01:56
آخ که چقدر دلم برای سینهات تنگ است که بشود سرم را فرو کنم تویش و زار بزنم و تو.. ساکت گوش کنی..
-
۸۵
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 13:34
کوه بود که دستهای مرا گرفت..
-
۸۴
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 12:01
با این همه من زندهام و از زندگانی پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد.. "چاپلین"
-
۸۳
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 22:37
میان جمجمههای تهی که زبان باز میکنند..
-
۸۲
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 21:04
یک بار دیگر هم آمده بود در خیالم.. آن شب که بیباران بودند کوچه باغهای پشت خانه.. از لای درختهای توت آمد.. دستم را گرفت و کشاندم کنار تیر چراغ برق و شاپرکها را نشانم داد.. ... اینجا آسمان همیشه ابری است ساشوا.. همیشه غباری هست در هوا.. میان آدمها..چیزی شبیه اندوه.. و من خستهتر از همیشه.. فقط .. فقط یک نگاهم.....
-
۸۱
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 02:11
حافظا لطف حق ار با تو عنایت دارد باش فارغ ز غم دوزخ و شادی بهشت
-
۸۰
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 01:11
مثل تلخی شراب بود.. فقط جرعهی اول.. فقط جرعهی اولش تلخ بود فراموشی تو..
-
۷۹
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 18:13
اینجا هنوز بوی تو را میدهد.. + کافه نادری..
-
۷۸
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 13:38
نیمه شب.. نور بالا.. میان خیابانهای تنها..
-
۷۷
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 17:32
میدانی ساشوا.. من از همان کودکی.. از همان کودکیهایی که درست یادم نیست.. میترسیدم از اینکه خوابم ببرد و یک نفر گم شود میان کابوسهایم.. مثل آن شب که مادربزرگ گم شد و انگار که خواب رفته باشد همه چیز.. میترسیدم از هیاهوی آن دور دستها.. از اینکه آدمهای مغموم چشمهاشان آبی شود ناگهان و راهشان را بکشند و بروند از...